دانلود و نقد کتاب
در راه رسیدن به آفتاب ما برآنیــم که بر آن کنیـم او را ما درآنیم که در آن کنیم خود را و آنگاه که نسیم جان در حیات به نفس زدن میرسد، اندیشه در حیات، شروع به وزیدن میکند و با نسیمش، به وجود شکل میبخشد و با نوازشش، عشق را شعلهور میکند و از آتش عشق، وجود به نور میرسد و نور به آفتاب. فکر، تنها بن مایة اهدایی ماست. رشد آن، اندیشه میسازد و حیات آن، اندیشهها. غوص اندیشه در درون، وجود را به حیات میرساند، که در وجود به وجود او میرسیم. چون وجود، از آن وجود است. در رسیدن به وجود او، محو تماشای وجود زیبایهای او میشویم. سپس میتوان پای در راه عشق گذاشت. مجموعه تفکرات ما درباره حقایق عالم و واقعیتهای هستی وجود او، میتواند بذر عشق به زیبایهای او را در دل بکارد. که این دل به غیر از زیبایی، نور و بهشت هیچ چیز دیگر را نمیبیند. به او عشق خواهید ورزید، آنگاه که دل پذیرای عشقی نامنتها و سوز آور و ذوب کننده میشود، در آن حال، در راه رسیدن به آفتاب گام برداشتهاید. و این راه، راه بی بازگشتی است. در راه، نه تنها به جلو میرویم، بلکه به جلو برده میشویم، چون او نیز به استقبال ما میآید. او آفتاب ما، در رسیدن است. آفتاب، نماد است. نماد هستی. آفتاب، هستی بخش است و اوست که به دیگر ستارگان نور میدهد و موجب درخشندگی آنها میگردد. آفتاب است، که همه هستی به دور او میگردد و هر که از او دورتر باشد، از نور او بیبهرهتر است و او تنها ثابت ایستاده و کسی نمیتواند به او نزدیک بشود. تمام وجودش، برای سوختن است و هستی دادن. آفتاب، با عشــق میسوزد، چون تمام وجودش عشــق است. هنگامیکه تمام شود، سوختناش هم تمام میشود. او، مظهر وجود عشق واقعی برای سوختن است. او میسوزد، چون عشقش همین است.او با تمام وجود میسوزد. آفتاب، مظهر عدالت است. او نورش را به یکسان به همه میدهد به خرد و کلان، به خاک و به آب، به همه. هر که رو به او کرده باشد، نور به او میرسد، و هر که پشت به او کرده باشد، سایه و ظلمت نصیبش میشود. این آفتاب نیست که برای ما طلوع و غروب میکند، بلکه این ما هستیم که در رسیدن به نور او، طلوع میکنیم و در دورشدن از نورش، غروب میکنیم که غروب از او، ظلمت میآورد. حتی در ظلمتش، ما را بینصیب نگذاشته و ماه را مثل ماه، آیینه خود قرار داده تا هدایتگر ما، در پیمودن راه باشد. آفتاب، در تقلای رسیدن است. او نیز نور گشته، تا به ما رسیده، در غیر اینصورت هیچگاه ما وجودش را احساس نمیکردیم. او منبع ثابت نور است. نور را میتوان دید، ولی منبعش را نمیتوان دید. آفتاب دیدنی نیست. هیچگاه کسی نتوانسته به آفتاب مستقیم نگاه کند. اگر به آفتاب مستقیم نگاه کنیم، دیگر نمیتوان جایی را دید. او را از نورش میتوان دید. این واقعیت آفتاب تابان است. آفتاب، مثالی از برای خودش است. واقعیتی، برای حقیقت او. خودش، منبع نور است. خودش، تمام سوز عشق است. خودش، به دیگران نور میدهد، تا آنها مثل ماه زیبا و درخشان گردند. چون ماه هم خودش هیچ ندارد، با نور خورشید مثل ماه میگردد. خودش، نورش را به یک اندازه میدهد، در یک سطح مساوی. هرکس به طرفش باشد، از آن نور بهره میبرد و هرکس به سمت او نگاه نکرد، از نور او بیبهره است و آنجا که نور نباشد، قطعاً تاریکی و سایه هست و آنجا که نور باشد، زیبایست. زیبایی، نور است و نور، از اوست، پس زیبایی از اوست. همه چیز نور است. چون فقط نور دیدنیست. ما در او، به او میرسیم. چون همیشه در این به آن میرسیم. سعادت، در اوست و برای اوست. ما، راهیان راه او هستیم، شاید هیچگاه به او نرسیم، ولی همین در راه او قرار گرفتن است که میتواند ما را به او رساند. البته به او خواهیم رسید، چه بخواهیم و چه نخواهیم، پس چه بهتر که در راه رسیدن به او گام برداریم، که مرگ، به هر حال ما را به او میرساند. مرگ، بدون توجه به خواست ما، ما را به او میرساند و در واقع به پیش او احظار میگردیم. او قطعاً به حساب ما خواهد رسید، چون احظار شدهایم که به حساب ما برسند، امّا اگر خودمان به سمت او برویم، چون دیگر احظار نشدهایم پس حسابی هم نخواهیم داشت که به او رسیدگی شود. ما به او میرسیم، اما بعضیها، خواهان به او رسیدنند و بعضی دیگر، در عشق به او رسیدن. هر که خواهان اوست، باید عشقش در دل به حیات رسد و عشق، در موجودی که به او رسیده باشد به حیات میرسد. خواست ما در به او رسیدن را باید با اندیشه پاسخ داد. البته باید با اندیشه، به وجود رسید، سپس عشق را در دل زنده کرد تا به طرف او جذب شد. وقتی عشقش در دل افتاد، باید به او رسید، چه بخواهید و چه نخواهید. تا به او نرسید راحت نمیشوید. آرامش، در به او رسیدن است. آرامش، فقط در کنار اوست. پس تنها عاشق است که میتواند در این راه گام گذارد. در راه رسیدن. او آفتاب ما، در رسیدن است. ای کاش در راه رسیدن به آفتاب باشیم. این راه در گذشتن و رسیدن به اندیشه، وجود و عشق است. در راه، عشق تنها توشه راه میباشد و آنچه که برای مقدمات این سفر فراهم گردید، توسط اندیشه بود. عشق، شرط لازم و اندیشه، شرط کافی بشر در رسیدن به آفتاب است. در راه رسیدن، هیچ قانونی وجود ندارد، چون عشق، قانونپذیر نیست. نمیتوان مسیر را نسخهپیچی کرد. به وسعت آسمان برای رسیدن به او، مسیر وجود دارد. کافیست لوازم سفر مهیا شود، جاده به عرض فضای بین ما و او، باز میباشد. نمیتوان با پیاده کردن آثار به او رسیدن، به خودش رسید. باید به خودش رسید، تا آثارش نمایان گردد. قدم اول در این راه، گشوده شدن دریچة دل به روی جهان است، و اصل قرار گرفتن در مسیر، یگانگی با خود است که در راه به وجود رسیدن تجلّی پیدا میکند. با یگانگی و وحدت وجود، میتوان به وحدت وجود رسید. زوج وجود، در یگانگی وجود، در دمیدن روح کامل در کالبد یک موجود، نمود پیدا میکند. یگانگی وجود، شرط راه رسیدن به کمال است. در چگونگی پیمودن راه، عشق وجودی که به خود رسیده را در فراق او میسوزاند و این نور سوختن عاشق است که به معشوق میرسد. یگانگی وجود، شرط نور شدن است، آهنگ نور شدن است. بهتر است از راه نور شدن، به سمت او بروید که این راه، راه رسیدن به خود اوست. در راه رسیدن به او، باید خالص بود و عشق، شما را مثل نور خالص و سبک میکند تا بتوان به سمت او راحت رفت. باید اکسیر وجود را به مادهای تبدیل کرد که قابل اشتغال باشد، تا بتوان از سوز، سوخت و به نور تبدیل شد و به آفتاب رسید. باید نور شد، تا به آفتاب رسید. نور، نشانه شادی است. نور شدن و روشنایی بخشیدن، منبع خیر و زیبای است، که اگر نور نباشد، قطعاً تاریکی، وحشت و غم است. میتوان نور باشی یا هیچ نباشی. آتش، برای تبدیل شدن به نور و رسیدن به آفتاب است. روشنایی آن، برای دیدن راه و گرمای وجوداش، برای ماندن است. هر چه که بسوزد به نور میرسد و نور به او. راه نور شدن، عاشق شدن است. در راه نور شدن، حتی اگر بخواهید هم نمیتوان خواستهای داشت چون دیگر فرصت اینکار را ندارید. عاشق خود را خواستگاه دیگران میکند. اوست که خود را فدای خواستهای کرده و آن، اجابت است. اجابت، در عزیمت است. فصل عزیمت، تابستان است. مثل فصل تابستان که فصل سوختن است. فصل به آفتاب رسیدن. فصل به بارنشستن. در تابستان آفتاب بیشتر پیش ماست و نزدیکتر، بهتر میتوان به آن رسید. در راه رسیدن به آفتاب، فقط باید در مقابلش قرار گیریم. او نور خود را به ما میرساند. او به هیچ نوری نیاز ندارد، چون خودش منبع بزرگ نور است. او فقط نور است. هنگامیکه در مسیر قرار میگیریم، هر قدمی که بر میداریم، دقیقاً نزدیکی به او را احساس میکنید نه تنها شما به او نزدیک میشوید، بلکه او نیز به استقبال شما میآید چون عاشق است. اوست که شما را بطرف خود و خود را به طرف شما میرساند. صبرش، در رسیدن ماست. میتوان در ذهن به او رسید، میتوان در دل به او رسید، و این دو با هم فرق میکند. آنهایی که به اعتقاد و باور پیش میروند، در ذهن به او میرسند و آنهایی که رنج پیمودن راه رسیدن را طی کرده باشند، در دل به او میرسند. که این رنج، عذاب نیست، فراق است. راه اول آسان است، بهمراه تشویش و گاهی دودلی، راه دوم آسانتر، بدون تشویش و دودلی. در راه رسیدن باید تصورات القائی را کنار گذاشت. در راه رسیدن، تصورات القائی و خیالی کنار میرود ذهن، منظرگاه ضبط زیباییها و الهامات اوست و دیگر توانی برای پردازش ندارد. این پیمودن راه رسیدن است که ارزش رسیدن را تعیین میکند. تنها امیدوارم در راه رسیدن، از مرز دیوانگی نگذریم و در دریای هستیمان غرق نشویم. امّا کسانی از جزیرهای نجات پیدا میکنند که تن به آب دهند و دل به دریا، تا بتوان به خشکی واقعی رسید. مرز دیوانگی و عاقلی به اندازه سطح آب و زیر آب است. عارفان،همان کسانی هستند که در راه رسیدن به آفتاب بسر میبرند و همیشه از درون به بیرون مینگرند و حالت خود را در همه زمانها و مکانها حفظ میکنند.آنها تا رسیدن به او،در راه او،قدم بر میدارند.وجود درخشانشان از نورشان است که به سمت او میرود،چون عشقشان در اوست. به او عشق میورزیم، چون او نیز به ما عشق میورزد. به او میرسیم چون او خود را به ما رسانده، در او غرق میشویم، چون او در ما غرق شده، برای او حیات میکنیم، چون او خود را برای ما به حیات رسانده. دنیای او، دنیای ماست و دنیای ما، دنیای رسیدن است. دنیای ما، درون ماست. برزخ، دوران قبل از رسیدن است و بهشت، در رسیدن و جهنم، در نرسیدن. دنیای ما، برزخ ماست که اگر نرسیم تبدیل به جهنم میشود. بهشت نزد اوست. او، خود بهشت است. هنگامیکه به او میرسیم به آرامش مطلق دست مییابیم و هنگامیکه به آرامش واقعی برسیم، هر کجا برای ما، بهشت ماست. چون نزد او هستیم و در آغوش او قرار داریم. بهشت، دست یافتنی نیست اگر به او نرسیم. بهشت، وعده او، در به اوست. جهنم در نرسیدن است. این سوز نرسیدن است که ما را آتش میزند و این داغ دوری اوست که ما را هلاک میکند، که بهشت، در رسیدن است فقط؛ در رسیدن است. باید در راهش قرار گرفت، تا به بهشتش رسید. هنگامیکه در راهش قرار میگیریم، چون این راه، غیر قابل بازگشت است قطعاً به بهشت او میرسیم. برزخ، در تلاطم پیدا کردن مسیر است. وآنگاه که دریافتید، آنچه را که باید دریابید، به بهشت رسیدهاید و مرز میان رسیدن تا نرسیدن، فقط در یک لحظه است. میتوان به بهشت رسید یا نرسید و این به ماست. پس فقط یک چیز برای ما وجود دارد، آنهم بهشت است. تنها یک چیز در میان انسانها وجود دارد و آنهم خوبی است، اگر ارائه نشود میتوان آنرا بدی نامید و به همین دلیل است که فقط خوبی، در این دنیا باقی میماند. تنها یک چیز در عالم وجود دارد و آنهم زیبایی است. اگر نباشد زشتی، کجی و عدم تناسب است. عالم در زیبایی بوجود آمده، چون ما هم در همان فرآیند زیبایی پدید آمدهایم، پس به غیر از زیبایی، چیز دیگری در دنیا نمیتوان دید. و تنها یک چیز در دلمان قرار داده شده و آن،عشق است.اگر نباشد پستی،خشونت و رذالت است. و تنها یک چیز به عالم داده شده و آنهم نور است، که اگر نباشد هیچ چیز پیدا نمیشود. اگر نباشد، تاریکی است، وحشت است، نیستی ست. او نور داده، تا با آن زیبایی دیده شود و عشق در دل گذاشته، تا با آن زیبایی درک شود و زیبایی قرار داده، چون خودش زیباست. تنها زیبایست، تنها نور است، تنها عشق است، تنها خوبی است، تنها بهشت است، چون تنها اوست. بله! حقیقت اوست. حقیقت ما در اوست (In God We Truth). حقیقت ما در رسیدن به اوست. خوشا به حال آفتاب، او نیز میسوزد تا به آفتابش برسد. او با نور سوز خود فضای ظلمت اطرافش را روشن کرده و بدون اینکه خود بداند، موجب هستی شده. این نور سوز عشق راه رسیدن به اوست، که هستی آفرین است. باید آفتاب شد. مانند او سوخت. با تمام وجود، و فقط برای رسیدن به او. باید این شد تا آن شویم. آنقدر نور شویم، تا آفتاب گردیم و آنقدر بسوزیم، تا او شویم، هستیبخش و حیات آفرین. که این خود اوست. هستییش از عشقش است و حیاتش از وجودش. باید آن شد تا این شویم. ما در آنیــم تا این شویم ما در اینیــم تا آن شویم بیا در این و در آن شویم تا بـر این و بـر آن کنیم و این پایان راه است. پایان دل نگرانیها. پایان تشویشها. پایان حیات غریزی، و آغاز رفتن در بهشت. آغاز آرامش ابدی. آرامشی که هیچگاه از بین نمیرود و قابل بازگشت هم نیست. آرامشی که مرگ هم آنرا به هم نمیزند. و این آغاز حیات ما در رسیدن به اوست. و این در آنست و آن در این.
Design By : Pichak |